خاطرات کار

ساخت وبلاگ

دیشب برای استراحت وارد دفتر شدم 

مثل همیشه سلام و احوال و پرسی گرم کردم

بعد یکی از همکارام پای گوشی بود

گفت منو به این گندگی نمی بینی

گفتم من که سلام کردم

یادم افتاد روز قبلش

برای دیراومدن من سرتایم استراحت نیومدن نیروسرشیفت حسابی مدیرم دلخور بود به زمان و زمین بد بیراه می گفت

وقتی اومدم برای استراحت

گفت می دونی کجا بود رفته فلان جا

نشاطم و شیطنتم نسبت به بقیه بالاتره

یه مقدار سربه سرهم گذاشتیم آروم شد

بعد این بنده خدا ازم خواسته بود تا ضامن وامش بشم 

منم نه گفتم یکی اینکه می دونم از پس باز پرداختش برنمیاد

می دونم هر روز چک برگشتی داره

ماشاالله

اووووف اینقدر تیکه انداخت که خدا می دونه 

برام مهممم نبود

این بنده خدا هم طرحواره کمبود محبت و نقص داره 

و یه مقدار تم حسادت داره 

اخه ....

حیاط هم مراسم بود

یهوویی منم رفتم حیاط تا فضای معنوی حیاط از دست ندم 

بعد همون همکارم گفت حالا برو برای من چایی بیار سلام حضرت دلبر...

ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 13:28